پسرم! تو برای مادر عزیز هستی. تو دارایی منحصر به فرد یک مادر کم توقعی و با گل یا بی گل برایم عزیزی. من از تو گل نمیخواهم، اما دوست دارم خودت گل باشی.
تو امروز با این دسته گل و لبخند و بوسه و با گفتن این جمله که «روز مامان مبارک» مرا خوشحال کردی، اما هرگز نتوانستی همه نگرانیهای یک مادر را برای آینده کودکش برطرف کنی.
پسرم؛ محمد امین عزیزم! از تو می خواهم خودت گل باشی و برای همه عزیز باشی. پسرم! خیلی زود مرد می شوی، چشم به هم بزنی دوازده بهار گذشته است، مرز 15 سالگی را پشت سرگذاشته ای و در جواب دیگران که بچه ات می خوانند، خواهی گفت:«من دیگر مرد شده ام!» دلبندم! در آن روز به یاد این حرف مادر بیفت و برای همه عمر به یاد داشته باش که «اجازه نده مناسبات روزگار به نامردی ات بکشاند!» مبادا پول و شهرت و قدرت جوانی مغرورت کند و از مردی دورت کند.
پسرم! من از تو گل نمی خواهم، خودت گل باش! در کنار بازی هایی که می کنی و لذتی که از لحظه ها می بری، به یاد داشته باش که آدمی بدون دانش کم ارزش است؛ آدمی منهای دانش، مثل گلی است که رنگ و بو و زیبایی نداشته باشد! به یاد داشته باش که فراگیری دانش را فدای هیچ لذتی نکنی. عزیزم! فراموش نکن که همه چیز از خداست و هیچ قدرتی به جز قدرت پروردگار در این دنیا وجود ندارد. برای خدا زندگی کن و به خاطر خدا یار و خدمتکار مردمت باش! پسرم! در زندگی همت کن که برای مردمت زندگی کنی. فهمیده باش و همه دارایی ات را برای خوشحالی مادر به خدا هدیه کن. پسرم! مثل همین الان که ناگهان پیش از خواب می گویی:«آخ؛ نمازم را نخواندم» و ما را به خنده می اندازی، همیشه زین الدین باش و طوری زندگی کن اگر به دین داری معروف شدی، کسی را از دین دور نکنی.
پسرم! همیشه آماده باش که خودت را فدای دین خدا بکنی؛ مثل هزاران جوان شهیدی که به خاطر خدا خود را فدا کردند تا ایرانمان آزاد و اسلامی و سربلند بماند.
پسرم! تو همیشه برای مادر عزیزی؛ اما دلم می خواهد برای همه عزیز باشی! پس دانا باش، خوب و زیبا و خدایی زندگی کن! پسرم! من گل نمی خواهم، خودت گل باش!